چهار شنبه 4 بهمن 1391 |
پروردگارا!
از دوستی دوستان قدیم چیزی برای فردایمان باقی بگذار
به اندازه ی یک نگاه،
یک لبخند
تا از یاد نبریم روزگاری را که با هم بودیم.
کاش میشد بوسه ها را قاب کرد.
مثل نامه سوی هم پرتاب کرد
کاش میشد عشق را تقسیم کرد
مثل تک شاخه گلی تقدیم کرد.
کاش میشد گوشه ای از این دنیا نوشت:
خدایا خسته ام فردا بیدارم نکن........
غم از چشم قشنگت دور باشد ،
دلت غرق امید و نور باشد
نبینی روزگار بد ای بهتر از جان
الهی روزگارت جور باشد.
خداوندا دوستی دارم که رسمش معرفت است
کردارش جلای روح و یادش شفای قلب
پس آنگاه که دست نیاز به سوی تو می آورد
پر کن دستان نیازمندش را از آنچه در مرام خدایی توست.
باید از عشق بسازم غزلی لایق تو
غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو
دلی از جنس بهار است که تقدیم تو باد
سبز باشی و دلت خانه پاییز مباد
باران می بارد به حرمت کداممان نمیدانم!
من همینقدر میدانم باران صدای پای اجابت است
و خدا با همه جبروتش ناز میخرد! نیاز کن!
آسمان رقصید و بارانی شدیم
موج زد دریا و طوفانی شدیم
بغض چندین ساله دل باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
بمان با من که بی تو صدایی خسته در بادم
در این اندوه بی پایان بمان تنها تو در یادم
نمیدانم چرا غمها نمیدانند که من سلطان غمهایم!
بیا با من بمان که من تنهای تنهایم
وقتی خدا پنجره آسمون را باز کرد پرسید چه آرزویی داری
گفتم خدایا مواظب کسی باش که داره این پیامو میخونه چون خیلی عزیزه
ما نمیتونیم به دلامون یاد بدیم نشکنه
اما میتونیم بهش یاد بدیم
اگه شکست با لبه ی تیزش دست اونی رو که شکست نبره
از امروز هر کی ازم بپرسه خوبی فقط میگم ممنون
چون خسته شدم از بس دروغ گفتم : بله خوبم!!
دستم بوی گل میداد به گناه گل چیدن
سرزنشم کردند
هیچ کس نگفت شاید گلی کاشته باشم
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : مامان شایان
|